سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

سه تفنگدار

سه تفنگدار نيمه شعبان پسرخاله ها جمع بودن: پسرخاله بزرگه: محمد زضا رئيس سه تفنگدار پسر خاله دومي: حسن شعار گوي گروه و پسرخاله سومي:علي ني ني گروه الهي قربون هر سه شون برم يه عكس دسته جمعي با كلي مكافات ازشون گرفتم مگه ميشستن محمدرضا اداي دايناسور در مي اورد و حسن هم شعار ميداد خلاصه بعد كلي شيطنت بلاخره عكس زيرو گرفتم ...
29 تير 1390

روز شادی

دیروز نیمه شعبان بودو ما واسه ناهار مهمون دعوت کردیم،از صبح که پا شده بودم عزای پلو دم کردنو گرفته بودم ،آخه نمی دونم چرا برنجای من یا شفته میشه یا نمیپزه،خلاصه از اونجا که من خیلی خوش شانسم و از اونجا که مامان حامد خیلی ماهه زنگ زد گفت که پلو با اون و البته خورش فسنجان خب خیالم راحت شد موند سوپو قورمه و مرغ شکم پر ،که دوتای اولیو من پختم و مرغ شکم پرو بابایی(دستش درد نکنه انقدر خوشمزه شده بودن که همه تشکر میکردن و همه فکر میکردن کار خودمه) در نهایت همه چیز عالی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصاً که من خاله آزادرو بعد هرگز دیدم . مهمونا تا عصر بودن و بعد رفتنشون و جمع و جور کردن پا شدیم رفتیم خونه مامااینا. علی عزیزمم دیشب خیلی خسته بود هنوز بی...
27 تير 1390

کاش به جملات زیر دقت کنیم

 اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم بیشتر از ان که عشق به قدرت را یادش بدهم قدرت عشق را یادش میدام اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم کمتر سخت میگرفتم و بیشتر تاییدش میکردم اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم با او در فراغ می دویدم و با هم به ستارگان خیره می شدیم اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم از جدی بودن دست بر میداشتم و بازی را جدی میگرفتم اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم بیشتر از انکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه میکردم   اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم به جای انکه انگشت اشاره ام را به سوی او بگیرم در کنارش می نشستم انگشتم را در رنگ فرو میبردم و با او نقاشی میکردم &...
25 تير 1390

بيماري سخت

چهارشنبه صبح علي كوچولوي ما تب داشت البته خيلي شديد نبود ولي تا آخر شب تبش بالا و بالاتر رفت ،اونقد كه ديگه شياف هم اثر نداشت و در نهايت شب بازنده داري من و بابايي علي به صبح رسيد .فرداش عليو برديم دكتر و اونقد تب علي بالا بود كه بدون وقت قبلي و با اون همه مريض ،منشي مارو زودتر از بقيه فرستاد.دكتر بعد از معاينه گفت كه احتمالاًسينه علي چرك كرده و همين باعث نفس تنگي و تبش شده. و براي درمان آزيترومايسين،يه اسپري ،استامينوفن(شربتش چون علي قطرشو نميخوره)و دميار(يك وسيله اي كه كمك ميكنه اسپريو به علي راحتتر بزنيم)داد.عزيز دلم وقتي دكتر دستاشو تكون ميداد فكر ميكرد باي باي ميكنه و تو اوج تب جواب دكترو ميدادو باي باي ميكرد. متاسفانه هنوز علي مريضه ...
25 تير 1390

بای بای

دیروز موقع خداحافظی علی با بابا بزرگش  بهش گفتیم بای بای کن و عزیز دلم دستشو شل شل تکون میداد و مثلاً بای بای میکرد،خودشم انقدر ذوق میکرد.دیگه شب تو خون تابهش میگفتیم علی بای بای با ذوق دستشو تکاون میداد. امروز صبح موقع خداحافظی با بابا حامدش بای بای کرد. هر روز که میگذره علی شیرینتر می شه.علی عاشقتم ...
22 تير 1390

آشنايي

ا امروز تصادفي با اين سايت آشنا شدم .پسل مامان تو بلاگفا يه وبلاگ مخصوص خودش داره ولي الان فكر مي كنم اين محيط براي وبلاگ نينيم بهتره. برا آشنايي با پسل من بايد بگم كه: شيرينترين،نازترين و ماماني ترين پسل دنياس ...
21 تير 1390
1